***colbeeshgh***
برو!خدا به همراهت!اما هنگام رفتن رد پايت را برجا بگذار؛تا هر كس آمد بداند اينجا دلي منتظر است
خوشبختي را نيز ميتوان لمس كرد!وقتي كه هر چه را لمس ميكنم ياد تو مي افتم!
فرمول تنفس را جور ديگر مي گويم!تنفس وجود تو و بيرون دادن هواي نبود تو!
چشمانم را كه مي بندم تمام خاطراتت ظاهر ميشوند!من به اين چشم بستن زنده ام!
نفس نميتوانم بكشم!در هوايي كه پر است از غم نبودنت!
چه نيازي به نوشتن خاطرات دارم وقتي كه تمام نفس هايم پر از بوي آن است!
صداي شكستن قلبم ارضات نكرد كه انقد با غرور برگ هاي خشك رو زير پات خورد ميكني؟
خدايا!از تمام اين دنيا خياباني بي انتها،باراني شديد و دستهايش كه قفل در دستانم باشد را ميخواهم!آرزوي بزرگيست؟
فكر 1 پناهگاهم؛كه ديوارش آغوش تو؛سقفش سر تو و ستونش عشق تو باشه.
عطر بودنت را چند ميدهي؟آن را به قيمت جان خريدارم
جاذبه ي چشمانت را به جاذبه زمين خريدارم!حاضرم در هوا معلق باشم،اما محو جاذبه ي چشمانت باشم!
كاش ميشد اشك هايم را تصفيه كنم!براي برگرداندنت كه مفيد نبود!لااقل براي ذخيره آب مفيد باشد!
لبانت را بر لبانم بگذار ! بگذار لبانم هم طعم بودنت را بچشند !
خوشبختي را نيز ميتوان لمس كرد!وقتي كه هر چه را لمس ميكنم ياد تو مي افتم!
فرمول تنفس را جور ديگر مي گويم!تنفس وجود تو و بيرون دادن هواي نبود تو!
چشمانم را كه مي بندم تمام خاطراتت ظاهر ميشوند!من به اين چشم بستن زنده ام!
نفس نميتوانم بكشم!در هوايي كه پر است از غم نبودنت!
چه نيازي به نوشتن خاطرات دارم وقتي كه تمام نفس هايم پر از بوي آن است!
صداي شكستن قلبم ارضات نكرد كه انقد با غرور برگ هاي خشك رو زير پات خورد ميكني؟
خدايا!از تمام اين دنيا خياباني بي انتها،باراني شديد و دستهايش كه قفل در دستانم باشد را ميخواهم!آرزوي بزرگيست؟
فكر 1 پناهگاهم؛كه ديوارش آغوش تو؛سقفش سر تو و ستونش عشق تو باشه.
عطر بودنت را چند ميدهي؟آن را به قيمت جان خريدارم
جاذبه ي چشمانت را به جاذبه زمين خريدارم!حاضرم در هوا معلق باشم،اما محو جاذبه ي چشمانت باشم!
كاش ميشد اشك هايم را تصفيه كنم!براي برگرداندنت كه مفيد نبود!لااقل براي ذخيره آب مفيد باشد!
لبانت را بر لبانم بگذار ! بگذار لبانم هم طعم بودنت را بچشند !
نظرات شما عزیزان:
نوشته شده در جمعه 12 اسفند 1390برچسب:, ساعت
22:8 توسط ***rahgozar***| نظر بدهيد |
Power By:
LoxBlog.Com |